فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

ریحانه بهشتی

...

مادرودخترسخت مشغول بازی وشلوغ كاری هستیم انقدرصدایمان بالارفته كه صدابه صدانمیرسد.توجیغ میزنی ومن هم...توبلندبلندمیخندی ومن هم...توبدو بدوچهاردست وپامیروی ومن هم...درهمین حین صدای ضعیفی ازنوحه حاج محمود ازلب تاپ كه دراتاق پذیرایی است ودرپذیرایی هم بسته است ودراتاق ماهم بسته است[دیگه حالاحساب كن چقدرصداضعیفه]به گوش میرسدوتوناخوداگاه دست ازبازی میكشی و بادودستت به سینه میزنی همراه بایك لبخندملیح ونگاه زیبایی به من...ومن سرمست ازعشق اباعبدالله كه ذره ذره باجانت امیخته میشود پ ن؛سینه زدن راشبی كه همراه اقای پدربه هییت رفتی یادگرفتی
29 آبان 1393

زیارت

باهم میرویم زیارت.چندوقتی است حرم نرفته ایم. حرم مثل همیشه باصفاونورانی است .اتفاقا امشب شب چهارشنبه است ودعای توسل واتفاقاشب شهادت امام سجاد[ع]است واتفاقامراسم یادبود شهدا.و ..خلاصه همه اینهاكنارهم فضاراعجیب دلچسب كرده..رفتیم طبقه بالاتافضابرای تونوگلم مهیاترباشدبرای بازی .طبق پیش بینی های خودم هم یك عالمه خوراكی وعروسك ولیوان یك بارمصرف [كه علاقه شدیدی به ان داری وتامدتهاسرگرمت میكند]باخودم برداشتم.وچه زیباست ...لحظه ای كه من باروضه گریه میكنم وتوسرمست ازبازی میخندی...چه زیباست كه من همه حواسم هست كه ازمن دورنشوی وتودردنیای كودكانه ات دنبال هرچیزی تنتدتندچهاردست وپامیروی وازمن دورمیشوی چه زیباست كه من سعی میكنم دورازنگاه تومخفیانه زیرچاد...
29 آبان 1393

فرهنگ لغت دختربانو

این روزهامیگی.. بابا... مامان... اقا{هرجاعكس اقارامیبینی فوراخیلی محكم وباشدت میگی اقققققا} داغ{البته حتمابایدقبلش بهت بگیم؛ بخاری چی شده؟؟؟؟؟ } بامپ{همون لامپ خودمون} دادا{كلمه ای كه درمقابل همه بچه هااعم ازدختروپسربه كارمیبری} عه{باوركنید من بهش علورایادداده بودم } تاتی ددااااا{موقع تاتی كردن فاطمه همیشه میگفتم تاتی...نباتی...} توتو{بیشترفكركنم پرنده هامنظورشه....البته فكركنم} شی{خو بهتره از به به و...خیلی اصطلاحات دیگه كه...} دخت به فتح دال{درخت راجدید یادگرفته} فعلا همینا...انشاالله خداحافظت باشه امیدمامان...
27 آبان 1393

اولین قدمهای فاطمه جان

سلام فاطمه ی من... فكركنم شب هفتم یاهشتم محرم بود .وقتی ازهییت برگشتیم همینطوركه بغل من بودی بلندت كردم وباكمك من چندقدم رفتی منم امتحان كردم ودستت رابااحتیاط رهاكردم وخودت چندگام برداشتی وبه سمت پدرت رفتی.لحظه خیلی هیجان انگیزی بود وهمین چندقدم شداولین قدمهات...الان تعادلت رابیشترحفظ میكنی ده قدمی رابرمیداری.خداراشكر به خاطر همه نعمتای بی منتش
27 آبان 1393

خدایاشكرت...

سلام .چندوقتیه نتونستم بیام وبلاگ وبنویسم .انگارهرچی فاطمه بانوبزرگترمیشه وقت من كمترمیشه. گاهی اوقات كه به دخترم نگاه میكنم وبه خودم فكرمیكنم میبینم چقدرهمه چیز سریع داره میگذره... انگارهمین دیروزبود... اولین دیدارمن وهمسرم انگارهمین دیروزبود...اولین لحظه های زندگیمون انگارهمین دیروزبود...خونه اولمون واشتیاق فراوانمون به زندگی انگارهمین دیروزبود...خونه دوممون وسخت درس خوندن هامون انگارهمین دیروزبود...تصمیممون برای هدیه ناب خدا... انگارهمین دیروزبود...مثبت شدن بتا وتمام شوق وكمی اضطراب انگارهمین دیروزبود...روزای سخت وشیرین تابه دنیااومدن فاطمه انگارهمین دیروز بود...روزبه دنیااومدن هدیه امامرضاتوشب ولادتشون انگارهمین دیروزبود...زردی فاطمه&l...
27 آبان 1393

تولدت مبارک

  د خترم ؛زبان ما قاصر است از شکر نعمت تولد و حس بودن تو در روز تولدت سر بر زمین سائیده و از درگاه حضرت حق نهایت سپاس خود را بجا آورده و برایت  سالهای سال عمر با عزت و برکت خواستاریم نوردیده ام ؛امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم   که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . . تولدت مبارک اینم یه کیک کوچو لوبرای تولددخترم...     ...
25 شهريور 1393

چهاردست وپارفتن فاطمه جان

سلام عزیز مامانی. انشاالله درپناه امام زمان باشی گل من فقط خواستم تاریخ چهاردست وپارفتنت راثبت کنم .حدودای 29تیر1393بودبه صورت ناخودآگاه سینه خیزشدی وبعدازحدودیک ماه سینه خیز رفتن حالااز 16 شهریور1393کاملایادگرفتی چهاردست وپابری . راستی دو هفته ای هم هست که دستت رابه چیزی میگیری وخودت بلندمیشی .انشاالله قدمهای بزرگ توزندگیت برداری...           راستی عزیزمامان بادستای کوچولوت برای سلامتی همه مریض هاخصوصاعزیزدلمون آقادعاکن ...
19 شهريور 1393