بای بای پوشك
هیچی دیگه... داریم ازپوشك میگیریم... سخته ولی...
نویسنده :
مامان وبابا
2:11
بدون عنوان
سلام به روی ماه خانم کوچولوی خونه.فاطمه جانم.وسلام به همه دوستان خوبم ان شالله همگی خوب باشیدوسلامت واما...این روزای ما... .خانمی شدی برای خودت .صحبت میکنی مثل بلبل .صلوات میفرستی وقندتودل من اب میشه جلوی چشمام داری قدمیکشی وبزرگ میشی شبهابرات قصه ویابه قول خودت إصه میگم ومیخوابی خودت غذامیخوری خودت میوه باچنگال میخوری خودت اب میخوری...خودت...خودت...اره دخترگلم داری مستقل میشی ومن سرشارازاحساس مادرانه ...زیباصدام میکنی مااااااماااااانی ...خودت به خودت میگی عسلم...ازمرواریدات فقط چهارتامونده...مادر اقاجون رابالحن قشنگی صدامیکنی...اون سارافن ابیه خیلی بهت میاد...عاشق اب بازی هستی...وعاشق تاب تاب عباسی...زندگی میکنی زندگی میکنم ...
نویسنده :
مامان وبابا
3:45
دوستانی که بچه شیرمیدن احتیاج به همفکریتون دارم
عروسک من
برگشتی دوباره
سلام بردخترگلم سلام برهمه دوستان مهربونم.تقریبادوماهی میشه به خونه باصفامون سرنزدیم .علتش هم مشغله درسی وقطعی نت و....خلاصه توجیه های همیشگیه .تواین دوماه روزهای خوب وگاهی ناخوب داشتیم ولی همیشه شاکرخداونعمتهایی بی منتش هستیم.فاطمه بانو هم مشغوله حسابی .حرف زدنشون خیلی روون ترشده وتقریباهرکلمه ای که بگم تکرارمیکنه .فعالیتش خداراشکرزیاده تقریبا تمام وقتمون پره.هفته پیش واکسن هیجده ماهگی داشت که بعددوروزتب خداراشکربهترشد.مرواریدهای نازبانوهم شونزده تاشدن.چهارتااسیاب وپیشهاونیشها.قبل ازعیدعقدعمه ی فاطمه خانم راداشتیم که خداراشکر خیلی خوب بود.وایام عیدهم به دیارخودمون سفرکردیم که هفته اولش به سرماخوردگی من وگلدخترگذشت وهفته دوم هم به دیدو...
نویسنده :
مامان وبابا
1:03
22 بهمن 1393
فاطمه جان مامان
جمعه ششم
امروزاولین باری بودكه باهم رفتیم نمازجمعه وششمین جمعه ای كه سرعهدمون موندیم...
نویسنده :
مامان وبابا
21:13
دندونای نازگل
یازدهمین مرواریدت دوروزپیش جوونه زد...خدایابه خاطرهمه نعمتای بی منتت شکر
نویسنده :
مامان وبابا
13:31
