مادرنوشت
یادم میاد دقیقاهمون روزی كه ازداروخونه تست گرفتم توراه برگشت به خونه توخیابون یه خانمی رادیدم بادوتابچه...همونجاازته دل ازخداخواستم طعم مادرشدن رابهم بچشونه... حالا... من مادرشدم اماواقعاهدفم ازفرزنداوری چی بود وچی هست؟رضای خدا یا... یادم میادیه روزازماه های اخرتابه دنیااومدن فاطمه بانو به پدرم پیام دادم برای عاقبت بخیری ماونسلمون دعاكنید،پدرم جواب زیبایی رادادند؛كه ایه ای ازقران بااین مضمون بودكه شجره طیبه ازاصل پاك نشات میگیره... حالا...من همون ریشه ام امااصل پاكم یا... یادم میادماه رمضون قبل ازعقدمون شب بیست ویكم تومسجدفاطمه زهرامراسم احیابودمن ازلحن مداح فهمیدم كه ...وقتی برای ذریه پاك دعاكرد ته دلم لرزیدكه این ذریه قراره باروش ماتربیت بشه وامانتی خداست... حالا ...من ذریه ای دارم اماایاتلاش میكنم ذریه صالح باشدوباقیات صالحات یا... بگذرم... اینها دغدغه های ذهن من است این روزها... مگرقراراست چندصباح دیگرباشم... این چندروزكوتاه این دنیافقط وقت است برای ابادانی اخرت... كاش بیشتربه فكرخودسازی ودیگرسازی باشم... اهای من...باورت بشود دنیامیگذردوفقط وفقط عقبی میماند خدایاهوامونوداشته باش... بانوی مامان برات دعامیكنم مثل دعای مادرای خوب پیش خدابرای فرزندانشون... یاصاحب عصر وزمانم فاطمه ام رابه توسپرده ام...